کمک به وطن

کمک به وطن

این روزها کشورمان شرایط خاصی دارد. هرکسی حرفی می‌زند و اظهارنظری می‌کند. هر کدام از افراد به‌گونه‌ای اظهار ناراحتی و ناامیدی می‌کنند. همه در حال شکوه و گلایه‌اند و تمامی مشکلات را از چشم گروهی دیگر می‌بینند.

این روزها امکان ندارد کسی را در این کشور ببینی که می‌گوید من عملکرد خوبی نداشته‌ام و اگر وضعیت مملکت نامناسب است، من هم در آن سهیم هستم. همه مشکلات و کوتاهی‌ها و کم‌کاری‌ها را از چشم دیگران می‌بینند.

هرکسی نظری دارد. گروهی عملکرد دولت را نشانه گرفته‌اند و گروهی عملکرد نهادهای دیگر. آن‌هایی هم که در دولت و یا نهادهای دیگر هستند، سازمانی دیگر و یا شاید مردم را مقصر اصلی قلمداد می‌کنند.

 خلاصه اینکه هرکسی حرفی برای زدن دارد ولی مسئولیتی را بر عهده نمی‌گیرد. همه خود را ناتوان از حل مسائل می‌دانند و منتظر نشسته‌اند تا کسی بیاید و در نقش منجی، فکری به حال این کشور بکند.

داستانی از پائولو کوئلیو می‌خواندم که به نظرم بسیار مناسب وضعیت این روزهای کشور ماست و برای همین بهتر دیدم که آن را در اینجا بنویسم، شاید تأثیری در عملکردمان داشته باشد.

زی‌جانگ (Zizhang) در پی کنفوسیوس، تمام چین را زیر پا گذاشت. کشور درگیر بحران اجتماعی شدیدی بود و زی‌جانگ نگران بود که مبادا خون‌ریزی به راه بیفتد.

استاد را کنار درخت انجیری، در حال مراقبه یافت.

گفت: «استاد، در اسرع وقت در دارالحکومه به شما احتیاج داریم. در آستانه هرج‌ومرجیم.»

کنفوسیوس به مراقبه ادامه داد.

زی‌جانگ ادامه داد: «استاد، به ما یاد داده‌اید که نباید خود را کنار بکشیم. گفته‌اید ما در برابر جهان مسئولیم.»

کنفوسیوس پاسخ داد: «دارم برای کشورمان دعا می‌کنم. بعد می‌روم به آن چند نفر در آن گوشه، کمک کنم. اگر کار در دسترسمان را انجام بدهیم، به همه سود می‌رسانیم. اگر فقط سعی کنیم درباره نجات جهان نظریه‌پردازی کنیم، نه برای دیگران سودی دارد و نه برای خود ما. برای سیاسی بودن هزار راه وجود دارد، حتماً لازم نیست عضو حکومت باشیم.»

این داستان در مورد بسیاری از ما مصداق دارد. اکثر مردم عادت کرده‌اند که بیست‌وچهارساعته در حال ناله و شکایت باشند و از هر فرصتی برای تجزیه‌وتحلیل وضعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور استفاده کنند.

همه کارشناس مسائل مختلف شده‌اند. از کوچک و بزرگ، پیر و جوان همگی در حال انجام پیش‌بینی‌های تحولات کشور و منطقه و جهان هستند. دریغ از اینکه بخش قابل توجهی از آسیب به این کشور و به وجود آمدن شرایط نامناسب امروز، حاصل عملکرد نادرست و کم‌کاری مردم این کشور است.

البته من منکر کم‌کاری‌ها و سیاست‌های نادرست حاکمیتی نیستم و در این زمینه هم کارشناس نیستم که تحلیل بکنم و یا نظریه‌ و راه‌حلی ارائه دهم ولی به عنوان یک عضو از اعضای این جامعه معتقدم مردم نیز در این مشکلات و کاستی‌ها سهیم‌اند.

به نظرم اگر مردم به‌خوبی به وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی و شغلی خود عمل کنند، بخش بزرگی از مشکلات و کمبودها به‌راحتی قابل‌حل است. ولی افسوس که بیشتر افراد چشم‌انتظار دیگران هستند که از راه برسند و گره از کار مملکت بگشایند.

ای‌کاش همان‌طور که کنفوسیوس در این داستان گفت هرکدام از ما کار در دسترسمان را به‌درستی انجام دهیم تا آن‌وقت ببینیم که چه تحول عظیمی در این کشور به وجود خواهد آمد.

به امید روزی که این اراده در همه ما به وجود بیاید و هرکدام به سهم خود گامی در جهت بهتر کردن شرایط خودمان برداریم و به وظایف و مسئولیت‌هایمان به‌درستی عمل کنیم.

 

مطالب پیشنهادی برای مطالعه:

بازیابی آرامش ازدست‌رفته این روزها

میراث باارزش

نقش میزان مطالعه و آگاهی مردم در توسعه ملی

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

3 دیدگاه

  1. این نوشته رو چندین بار خوندم متاسفانه کسانی که بذر ناامیدی یاس و اضطراب رو در جامعه می پاشونن همون طور که خودت گفتی هیچ کاری برای خودشون انجام نمیدن خیلی بحث پیچیده ای این گفتار و نوشته ات.
    همیشه دنبال راهکاری برای این مازوخیسم مردم سرزمینم بودم و هستم اینو درک میکنم اما کسی که یک منتور و یک راهنمای واقعی تو زندگیش نداره چطور میتونه به این سمت کشیده بشه من هم به خاطر سبک و سطح زندگی که داشتم نتوانستم بر توسعه فردیم وقت بگذارم و همش به بطالت گذشت ولی الان که در اوایل بیست و سه سالگی هستم سعی ام این بوده که وقتم را هدر ندمو برای ایند ه ام برنامه داشته باشم و خیلی ممنون که امروز اومدی و اون یاد اوری رو تو ویرگول کردی که اقا حواست باشه
    مثل نوشته اهمیت به میراث گذشتگان واژگان خیلی حالم رو خوب کرد
    همه نوشته هات از نویسندگی و از مدیریت زمان و از دغدغه ات در توسعه همه انگار حرف های خودمه و دغدغه های من
    دوست داشتم همه پست های این وبلاگ رو خودم یک بار دیگه بگم درسته که این حرف ها رو خیلی از دوستان به شیوه خودشون و با ترکیب داستان های مختلف گفتن ولی من هم دوست دارم این ها رو با قلم خودم و یا حتی گاهی اوقات کپی کنم از نوشته هات البته با ذگر منبع برای بچه های محله مون فامیلامون
    شاید اگه بگم اینا رو من نوشتم تا حسین بیشتر ترغیب بشن برای خوندن
    نمیدونم من که در بین سن ۷ سالگی تا ۲۰ سالگیم با هیچکدام از متممی ها یا محمد رضا شعبانعلی اشنا نداشتم که مسیر شروع رو بدونم
    دوست دارم برای بچه ها بنویسم تا پاسخگوی هر سوالی که در باب موفقیت یا زندگی دارند باشم به زبان خیلی ساده و شیرینو متقاعد کننده

    1. رضای عزیز
      چقدر خوب می‌نویسی
      من از نوشته‌هات کلی انرژی می‌گیرم.
      به نظرم هیچوقت برای شروع دیر نیست و همین الان هم در جایگاه خیلی خوب و عالی قرار گرفتی.
      همین که با محمدرضا شعبانعلی و متمم آشنا شدی و قدم در این راه گذاشتی، بزرگترین و بهترین اتفاق زندگیت میتونه باشه. گام اول رو خیلی خوب برداشتی. سعی کن همینجوری ادامه بدی و از متمم و درسهایی که تو اون هست غافل نشی که به نظرم بهترین دانشگاه است.
      یک پیشنهاد دیگه برات دارم و اون هم اینکه اگه وبلاگ شخصی نداری، تو اولین فرصت راه بنداز و توش بنویس.
      اگر هم وبلاگ شخصی داری حتما آدرسش رو برام بذار تا من هم بتونم مطالبت رو بخونم.
      خوشحالم از اینکه به وبلاگم سر میزنی و اینجا اینقدر فعالی.
      در ضمن من تو ویرگول نمی نویسم.
      منتظر نظرات و دیدگاههای بعدیت هستم.
      موفق باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *