منطقه خطرناکی به نام منطقه آسایش

در شرکت قبلی‌ای که من در آنجا شاغل بودم، همکاری داشتم که فارغ‌التحصیل یکی از مطرح‌ترین دانشگاه‌های تهران بود. این همکار ما همیشه از کار در آن شرکت و شرایطش ابراز نارضایتی می‌کرد؛ تا حدی که دیگر انگیزه‌ای برای تلاش و کوشش و ارتقای شغلی برایش باقی نمانده بود.

او اعتقاد داشت که شرکت در حد و اندازه‌اش نیست، ولی بااین‌وجود هیچ تلاشی هم در جهت رشد، پیشرفت و تغییر شرایط خود نمی‌کرد.

همیشه شاکی بود ولی دریغ از کوچک‌ترین تلاش و حرکتی در جهت بهبود اوضاع.

او هم ماشین داشت و هم خانه. حقوق ماهیانه‌اش هم پاسخگوی هزینه‌های روزانه و تفریحات آن زمانش بود. با این تفاسیر در زندگی‌اش از رفاه و آسایش نسبی برخوردار بود.

به نظرم همین رفاه نسبی مایه بدبختی و دلیل اصلی بی‌عملی او بود.

او در واقع در منطقه آسایش قرار گرفته بود. به همین دلیل هم هیچ نیرو و انگیزه‌ای برای تلاش و کوشش و تغییر شرایط نداشت. البته نیازی هم به این کار در زندگی‌اش احساس نمی‌کرد.

او اگرچه به گفته خودش از شرایط ناراضی بود ولی در عمل رضایت کافی از اوضاع داشت. تا حدی که به بی‌عملی دچار شده بود.

این همکار من به گذشت زمان و سپری شدن روزها عادت کرده بود و همیشه فکر می‌کرد زمان کافی برای تغییر و پیشرفت دارد.

آن‌قدر این رویه برایش حالت عادی پیدا کرده بود که دیگر تبدیل به قانون اصلی زندگی‌اش شده بود.

هر روز بعد از ساعات کاری به دنبال تفریح و سرگرمی جدیدی می‌گشت و همیشه در حال تجربه تفریحات جدیدتری بود.

اوایل که با او آشنا شده بودم، گهگاه کتابی روی میزش می‌دیدم ولی بعدها حتی مطالعه هم نمی‌کرد و می‌گفت وقت برای این نوع کارها زیاد هست.

این دوستم انگار دچار بی‌حسی شده بود و همیشه منتظر فردایی بود که تا به حال فرانرسیده است.

هر روز قول و قرارهای رنگارنگ‌تر و قشنگ‌تری با خود می‌گذاشت و برای دیگران نقل می‌کرد. ولی دریغ از کوچک‌ترین اقدام و حرکتی در جهت رسیدن به آن رؤیاها و اهداف.

آن دوست من نماینده گروه بزرگی از انسان‌ها در جامعه امروز ماست.

او نمادی از بسیاری از افراد از گروه‌های مختلف جامعه‌ای است که ما در آن زندگی می‌کنیم.

افراد بسیاری که آن‌قدر اشتباهات و غفلت‌ها در زندگی برایشان عادی شده است و هر روز در حال از دست دادن فرصت‌ها و زمان‌های بیشتری هستند، ولی بااین‌وجود اصلاً حس بدی به آن‌ها دست نمی‌دهد و دل‌خوش داشته‌هایشان هستند.

البته دچار شدن به این حالت و قرار گرفتن در منطقه آسایش، امری مطلق نیست.

شاید هرکدام از ما در یکی از این منطقه‌های آسایش گرفتار هستیم.

شاید دلیل بسیاری از بدبختی‌ها و بی‌عملی‌های ما گرفتار شدن در این مناطق خطرناک است.

ای‌کاش بتوانیم ارزش‌ها و معیارهایی برای خودمان تعریف کنیم که هیچ‌وقت در چنین بن‌بست‌هایی گرفتار نشویم.

ای‌کاش همواره به‌اندازه کافی هوشیار باشیم تا به‌محض گرفتار شدن در چنین مناطقی، بلافاصله از آن بگریزیم و در دام آن نیفتیم که احتمال دارد روزی متوجه محصور شدن در این مناطق آسایش بشویم که دیگر دیر شده باشد.

پی‌نوشت: « منطقه آسایش » برگرفته از یکی از نوشته‌های جیم ران است.

 

مطالب پیشنهادی برای مطالعه:

داشتن مدل ذهنی متغیر لازمه رشد و بهبود زندگی

راهکاری برای رضایت بیشتر از زندگی]

تعیین مهلت برای انجام کارها ، لازمه دستیابی به اهداف

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

1 دیدگاه

  1. یک شاعری می‌گفت: هر چه کمتر داشته باشم بیشتر دارم. البته منطقه آسایش مستقیما به دارایی ما ارتباط ندارد. این‌طور نیست که هر کس دارا است پس قطعا از منطقه آسایش خودش خارج نمی‌شود. ولی دل بستن به داشته‌ها منجر به گیر کردن در رکود و بی‌تحرکی می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *